توليدات گرافيكي مايا


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان


 

 
مختصری در مورد گرافیک
گرافیک حیطه‌ای از هنرهای تجسمی است و دارای کاربردهای متنوع و گسترده‌ای میباشد. گرافیک یا به عبارت کاملتر طراحی گرافیک (Graphic design)، بکارگیری تکنیکهای مختلف خلق آثار دوبعدی بر روی سطوح مختلف نظیر کاغذ، دیوار، بوم، فلز، چوب، پارچه، پلاستیک، نمایشگر رایانه، سنگ و ... است که در جهت رساندن پیامی خاص به بیننده انجام بپذیرد. از جملهٔ این تکنیکها می‌توان به: عکاسی، اچینگ، نقاشی، روشهای مختلف چاپ اشاره نمود.

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:زیبا ترین,عکس,نقاشی,, توسط ايمان


که توسط شرکت Autodesk در دو نسخه به بازار ارائه شد . كه در زیر آنها را توضیح خواهم داد :

1-  complete این نسخه ورژن تكمیل شده مایا می باشد.

Maya unilmited : این نسخه ورژن حرفه ای Maya می باشد با ویژگی های اضافی درخلاصه مطالب این نرم افزار برای شما هیچ محدودیتی ندارد و شما می توانید همه چیز را دربستر زمان متحرك سازی نمایید.

 

 

 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان

منو نزدیك خودت كن ای خدای عاشقانه
واسه ی عشق تو خوندن این ترانست یه بهانه 
من از آیینه ی نگاهت یه سبد ستاره چیدم
اسمتو تو قصه های پاك عاشقی شنیدم



نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان

زندگی یعنی :
ناخواسته به دنیا آمدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهدو منطق نمی پذیرد ، مردن ...

 

 

هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش

گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که زندگیت را روشن می کند....

بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد...

من تو را در قلبم دارم
            
 نه در دنیا ...

 

سنگهایی که به دیوار فراق تو زدم

                                    کعبه میشد من اگر خانه بنا می کردم ...

 

خدایا بگذار مانند یک درخت به سوی تو قد بکشم

و مانند یک درخت ریشه هایم را به سوی تو روانه کنم

بگذار برگ هایم تکان بخورند با هر باد شاخه هایم به عشق توسرزنده و شاد شوند

هر برگ یک دعاست و هرچه هست از آن توست

بگذار باران تو فرو ریزد مانند شادی و مانند رنج تا من همیشه به یاد تو باشم ...

آنوقت آواز سرخواهم داد وهربرگ من ستایش تو را زمزمه خواهد کرد ....

 

 

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان

می بوسم و میگذارم کنار   تمام چیزهایی را که ندارم...   دست هایت را   عاشقی ات را   همه را.....  عادت احمقانه ای ست   چسبیدن به چیز هایی که   ندارمشان...


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان

آن چنان صبورانه عاشقت شدم و زیر درگاه خانه‌ات، به انتظار گردش چشمانت نشسته‌ام که نسیم هم حسودی می‌کند! پیدا که می‌شوی سرانگشتانم مست می‌شوند سبز می‌شوند من امشب پروانه‌هایی را که از دریچه‌های بارانی چشمانت پرواز کردند، گردهم آوردم تا ببینند که من دیوانه تو هستم و چشم بسته کنار خیالت زندگی می‌کنم تو در وجودم می‌رویی آن چنانکه علف‌های تازه در لابه‌لای سنگفرش‌های مخروبه‌ای می‌روید من می‌آیم تا تو را بر شانه‌ام بگذارم و از میان سایه‌های غلیظ تنهایی و لحظه های عاجز زندگی بدون عشق و سراب خاطره‌ها و روزمرگی لرزان بیرون ببرم آخر می‌دانی جویباریست که به ابدیت می‌ریزد همیشه و به هر شکلی به راه خود خواهد رفت چیزی توان توقف آن را ندارد عشق را می‌گویم عشق... عشق نام دیگر توست


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان

قرارمان باران بود  ساعت دلدادگی  کنار عشق  یادت هست ؟!  من آمدم  باران هم  و رنگین کمان  برای عشق  تمام قطره ها را  در انتظارت قدم زدم  و خیابان را  تا تمام شهر  به جستجوی تو بردم  تو امّا نیامدی  نمی دانم اشک بود یا باران  چیزی بر گونه ام سر می خورد  و روی کفش ها یم می چکید  که می گفت  تو در خواب من جا مانده ای  و من ...  چشم هایم را  به ملاقات آورده بودم !  همیشه ...  این گونه از رؤیای تو  تنها  به خانه بر می گردم


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب: , توسط ايمان

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید  وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید  من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی  یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود  وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد! آدم زمینی تر شد و عالم به آدم، سجده کرد!  من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی…


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, توسط ايمان